جز در پناه وصل و دل استوار دوست


کس عافیت گمان نبرد در دیار دوست

قاتل چنان خوش است که بی رحم تر شود


از التماس دشمن و از اعبتار دوست

صد تن شهید شهرت و یک تن شهید عشق


آن هم به سعی غمزه ی مردم شکار دوست

هرگز بهار لطف و خزان ستم نبود


در بوستان حسن همیشه بهار دوست

بر سر کلاه عزت عشقم حرام باد


گر وقت صحبتش ننهم بر کنار دوست

عرفی به حال نزع رسیدی و به شدی


شرمت نیامد از دل امیدوار دوست